من با دلم عهد بسته ام . . .
همه دلتنگی هایم را بسپارم به باد
همه بغض هایم را بخندم
به چشمانم وعده داده ام . . .
رو به آینه
دیوانه وار
ساعت ها با عشق خیره شوم
با خیال خسته ام پیمان بسته ام . . .
این روزها
کمتر
بی تو به تو فکر کنم . .
من برآنم که سزاوار قدم های تـو باشم
که بیایی شاید ...
تو بر آنی که قدم هات به کوی من بیچاره
نیفتد به غلط ....
من برای خودم مینویسم، تو برای خودت بخوان. من حرف دلم را مینویسم، تو حرف دلت را بخوان. من برای عشق مینویسم، تو برای معشوقه هات بخوان حساب..بی حساب
من به بی سامانی
باد را می مانم
من به سرگردانی
ابر را می مانم
من به آراستگی خندیدم
من ژولیده به آراستگی خندیدم
سنگ طفلی ، اما
خواب نوشین کبوترها را در لانه می آشفت
قصه ی بی سر و سامانی من
باد با برگ درختان می گفت
باد با من می گفت :
” چه تهیدستی مرد “
ابر باور می کرد
من در ایینه رخ خود دیدم
و به تو حق دادم
آه می بینم ، می بینم
تو به اندازه ی تنهایی من خوشبختی
من به اندازه ی زیبایی تو غمگینم...